«پس از عاشورا» متن کامل سخنرانی دکتر محمدرضا بهشتی در موسسه مطالعات دین و اقتصاد -- 22 مهر ماه

2016/10/24

در این جلسه به تناسب این ایام و با توجه به وقایع عاشورا یک تذکر و یادآوری از این حوادث را داریم. عنوانی که تثبیت کردیم "پس از عاشورا" بود و می­خواهیم در این چند دقیقه که در خدمتان هستم به یک برهه­ای از وقایع عاشورا بپردازم که هرچند به طور پراکنده در محافل شنیدیم ولی هنوز ابعاد آن را حتی در بسیاری از موارد کاوش کافی نکرده­ایم چه برسد به اینکه در یک بازیابی مفید و مؤثر بهره­برداری­هایی که می­توان گرفت را داشته باشیم. من نکاتی را عرض می­کنم و امیدوارم که مفید واقع شود.

حوادث عاشورا را پشت سر گذاشتیم و بعد از آن وقایع فجیع و کشته شدن شهدا که در رأس آن¬ها امام حسین (ع) قرار دارد و سپس به اسارت درآمدن این خانواده، ما با یک مقطع دیگری از نهضت عاشورا روبه¬رو هستیم که شاید بتوانیم آن را به سه مقطع تقسیم کنیم که باعث شد واقعه¬ی عاشورا این¬گونه تثبیت شود. مقطع اول همان مقطع خود قیام است تا پایان قیام در روز عاشورا. مقطع دوم مقطع اسارت است که در واقع انتقال پیام این قیام است. مقطع سوم مسئله¬ی پیدا شدن یک روال مستمر به نام زیارت است که هر کدام از این¬ها به طور مستقل ویژگی¬ها و کارکردهایی دارد که مجموعاً حادثه عاشورا را شکل می¬دهد. به سراغ مقطع دوم یعنی اسارت می¬رویم. فردای روز عاشورا اسرا را از کربلا به کوفه (حدود 70 کیلومتر) منتقل می-کنند یعنی تقریباً دو روز یا بیشتر در راه خواهند بود. داستان ورود به کوفه را داریم، شهری که از یک طرف دعوت کننده بوده و از یک طرف تحت یک شرایط غیرعادی است که مدت¬هاست ورود و خروجش بسته شده است. اگر کسانی می¬خواستند که به کربلا منتقل شوند، برایشان نامقدور بوده است. کسانی برای اینکه در این مواجهه و رو¬ یا رویی قرار نگیرند سعی کردند که به نحوی یا خودشان را از شهر کوفه بیرون بکشند یا سپاه اعزامی را همراهی می¬کردند و در وسط راه مثلاً از 1000 نفر اعزامی تنها 300 نفر به کربلا می¬رسیدند. بنابراین نشان می¬دهد که عده¬ای از این فرصت خروج از رو یا رویی استفاده می-کردند. 
این شهر فراز و فرودهای زیادی را طی کرده است، در قرن 17 هجری بنا شد آن هم به دلیل نزدیکی به ایران و لزوم اینکه مقابله با ساسانیان و یک عقبه و پشتوانه ای وجود داشته باشه این شهر تأسیس می شود توسط سعدابن ابی وقاص. این شهر در نزدیک فرات است. سعدابن ابی وقاص دو نفر تیرانداز را مأمور میکند که دردو نقطه بایستند و از آن نقطه تیر را بیندازند و در آن فاصله اولین خانه ها در شهر کوفه ساخته می شود و آن وسط را می کنند دارالاماره یعنی حالت حفاطتی هم دارد. روایتی از امام حسین داریم بدین صورت که: امام حسین (علیه السلام) در یک منزل قبل از کوفه منزل گزیده بودند و جوانی با شتاب از کوفه به سمت مکه حرکت می کرد تا بتواند به موقع مناسک حج را به جا آوردمی گوید همان طور که با شتاب می رفتم رسیدم به منطقه ای که دیدم افرادی در آنجا اتراق کردند و گویی از مکه خارج شده شدند و وقتی پرس و جو کردم متوجه شدم اینها خیام امام حسین(علیه السلام) است، امام از آن خیام بیرون آمدند و با خشرویی پرسیدند نام تو چیست و من گفتم عربی از اعراب هستم و نام خود را نگفتم،بعد پرسید از کجا میای گفتم از عراق، بعد پرسید از کوفه چه خبر؟ این جمله را آن جوان بیان کرد" من جماعتی را پشت سر گذاشتم که قلوبکم مرک و سروفهم ارک" جمله کوتاه است و جالب یعنی من جماعتی را ترک کردم که قلب هاشون با توست و شمشیرهایشان ارک توست. امام پس از بیان این جمله آن را تصدیق می کند و می گوید بسیار درست است و تو با شناخت درستی آمدی.
حال چطور می تواند در یک جامعه ای به این شکل وضعیت دو گانه ای پیش بیاید؟ چه شرایطی در یک جامعه باید باشد تا بتواند یک دوگانگی به این عمیقی در یک جامعه شکل بگیرد؟ و آیا این اتفاق مختص کوفه است و یا هرجا چنین شرایطی پیش بیاید با این وقایع روبه رو هستیم؟ برای درک و تحلیل این شرایط یک روانشناسی اجتماعی خیلی خوب نیاز است، با توجه به منابعی که در اختیار داریم باید خیلی خوب شرایط را درک کنیم و نکات عبرت آموز بیاموزیم.  
باز هم بازسازی این فضا برای ما عبرت¬آموز است و چیزهای خوبی می توانیم از درون آن دربیاوریم، متاسفانه فقط به ذکر این ها بسنده می شود و هرازگاهی از آن عبور می کنند. 
خوب این شهر در عین حال یک خصوصیت دیگر نیز پیدا کرده و آن این است که به غیر از اینکه مدت ها منطقه سوق الجیش و درواقع مرز سرزمین اسلام بوده و بعد هم پشتیبان بوده برای فتح ایران و بعدا کسی اینجا را در زمان خلیفه دوم پایه گذاری کرده است که بعنوان فرمانده فاتح ایران شناخته می شود سعد بن وقاص  و عمر بن سعد درست فرزند همین فرد بوده است و صاحبه پیغمبر نیز هست. البته در زندگی سعد حوادث بسیاری پست سر گذاشته می شود که جالب هم هست. یعنی ما یکی از کارهایی که باید صورت دهیم این است که جداگانه زندگی افراد را بررسی کنیم و سپس در بستر بزرگتری آن را جا بدهیم تا بتوانیم بعدها از روی این و اطلاعاتی که می توانیم چه به لحاظ اقلیمی، جغرافیایی، تاریخی و چیزهایی که می توانیم گردآوری کنیم را مجموعا جمع بزنیم و ببنیم اکنون چه تصویری را می توانیم به دست اوریم. تاکنون اینچنین کار جدی هنوز بنده سراغ ندارم. البته نمی خواهم بگویم که هیچ کاری نشده چرا پراکنده کارهایی صورت گرفته است اما یک کار منظم و روش داری در مواجهه با چنین مسئله ای به نظر من هنوز انجام نشده است.
خوب یک ویژگی این شهر داشته و آن اینکه در یک مدت زمان چند ساله ای(تقریبا 4 یا 5 سال) به پایتخت عالم اسلامی تبدیل شده است. به این معنا که ثقل عالم اسلامی به مکه و مکه به مدینه به دلایل شرایطی که بر جامعه اسلامی حاکم شده بود وکشمکش هایی که در این به وقوع پیوسته به شهر کوفه منتقل شده و لذا کوفه پایتخت امیرالمؤمنین (ع) می شود. پس یک وضعیت استثنایی به این شکل کوفه پیدا کرده و تبدیل شده به شهری که اگر به لحاظ موقعیت سوق الجیش نبود شاید هیچگاه پایتخت قرار نمی گرفت. گذشته از اینکه به لحاظ ترکیب جمعیتی هم خوب می دانید که بخشی از اعراب کوفه یمنی ها هستند و یمنی ها در یک کشمکش طولانی  با داستان اعراب وحدانی و اعراب عدنانی در همان زمان قبل از اسلام و اوایل اسلام از منطقه یمن به سمت عراق مهاجرت کردند و دلیلش هم این بود که تا آن زمان یمن موقعیت و وضعیت خوب و آبادی داشته و حتی سدی معروف دارد که در قران هم داستان سد مغرب ذکر می شود و انجا برای خود یک نظم و نسب بسیار روشن، ساختار حکومتی کاملا متفاوت دارد. دیگر قواعد فقط در آنجا نیستند بلکه قواعد جمع شده و به شکل یک نظام حکومتی درآمدند. اولین تاجگذاری در شبه جزیره عربستان در یمن اتفاق افتاد و تاجی برای پادشاهان حمیلی می گذارند. درحالیکه بخش های دیگر عربستان به لحاظ تکوین ساختارهای اجتماعی در مراحل بسیار پایین تری قرار دارد. و حال انچه در طی چند دهه رخ داده است این است که اعرابی که یمنی ها آن ها را بحساب نمی آوردند اکنون در کانون خلافت قرار گرفته اند. و یکی از مواردی که کشمکش مدام بین این دو سابقه تاریخی بدین شکل تاثیر خودش را در این ماجرا می گذارد؛ در جنگ صفین و جنگ های دیگر است. بسیار جالب است که این عنصر را هم وارد کنید. یکی از کسانی که به این موضوع توجه کرده است، مرحوم آقای دکتر شهیدی است، حتما دوستان دیدید یک زمانی نیز کتاب ایشان جز واحدهای اجباری درسی دانشگاه ها بود.در این کتاب تاریخ تحلیلی اسلام ایشان به این وجه پرداخته و اندکی نیز شاید بیش از اندازه پررنگ اما به هرحال مؤلفه مهمی را ایشان وارد کردند و نمی توان این را نادیده گرفت. بسیاری از مسائلی که در زمینه تاریخ تحلیلی ممکن است علامت سؤالی در ذهنمان نسبت به آن وجود داشته باشد هنگامیکه این پس زمینه را مد نظر داشته باشیم دیگر اینقدر قوی به نظر نخواهد رسید. یک نکته این است کشمکش بین عراق و شام که هم پیش از این واقعه بوده و هم بعد از آن حتی هم اکنون نیز ادامه پیدا خواهد کرد و طولانی هم خواهد بود چیست؟ چه مسئله ای وجود دارد؟ این عامل به زمینه مخالفت های عمیق و ریشه داری باز می گردد. یعنی می خواهم بگویم که حوادثی که دارد اتفاق می افتد را بایستی در آن کانتکست و سیاق پیشرو قرار دهیم وگرنه ممکن است شناسایی ما چندان درست نباشد. 
خوب مدت زمانی مرکز اطلاعات و این کاروان در یک جایی وارد می شود که سال 40 هجری یعنی 20 سال قبل از آنجا خارج شد و عده ای که در این کاروان بزرگ حضور دارند از جمله زینب کبری (س) در ان روز کذا بعد از سال امام حسن وقتی با پیروزی معاویه داشت این کاروان خارج می شد و وی از بالای بلندی هم داشت این خروج را تماشا می کرد(از یک جهت یک صحنه تراژیکی است) و شهر گیج است چرا؟چونکه از یک طرف اصلا  انچه که باعث شد وظیفه ایی و تکلیفی برگردن امام حسین(ع) بیاید دعوت افراد سرشناس این شهر بود .یک سوال اینکه اساسا چرا امام حسین به کوفه می اید؟ ازچند بحث می شود این بحث را دنبال کرد من در سطح اجتمایی بحث می کنم وگرنه لایه های دیگر نیز هست که بسیار جالب است و این سخنی که میگویم منافاتی با لایه های دیگر ندارد به همان دلیلی که حضرت علی خلافت را پذیرفت به همان دلایلی که حضرت امیر خلافت را پذیرفت بعد از حوادثی که می دانید حضرت علی پا به عرصه اجتماعی کانون عرصه  زمامت نمی گذارد مگر با تغییر خودش بعد از قتل خلافای عثمان به سراغ حضرت علی با فشار امدند و هرچه ایشان می گوید ما را رها کنید من که تا به حال در دایره تکلیف شخصیم که عمل کردم این را رها کنید زیرا می دانیم با هم مشکل پیدا خواهیم کرد در مسیری که طی می کنیم ولی گوشه گیری زاهدانه در اینجا فایده ندارد یعنی حضرت امیر نمی تواند گوشه گیر عمل کند و بگوید من یک زاهد اجتماعی هستم و وظیفه اجتماعی ندارم.جالب است که  گوشه گیری زاهدانه فایده ایی نداشت. و هر توجیه دیگه که بخواهیم بکنیم جا ندارد جز اینکه نفس خواستن مردم و بیعت مردم تکلیف اور است اگر نبود حضور حاضران ،خود حضور حاضران تکلیف اور است یعنی تکلیف ما به عنوان مسلمان خیلی جامع است فقط در عرصه فردی ما نیست جامعه امتداد ما است اونایی که فکر می کنند در بستر اندیشه دینی اسلامی می شود به دو حوزه خصوصی و عمومی تقسیم کرد و دین خصوصی داشت و دین عمومی را بگوییم ازش پا پس بکشیم با اموزه های دینی ما اشنایی اش کم است یا اثر حوادث و اتفاقاتی که افتاده جوری مشکل دین در عرصه عمومی شکل گرفته که کاشکی مثلا اگر در عرصه عمومی شرکت نمیکرد اقلا  در عرصه خصوصی اسیب کمتری میدید یا اشخاص می توانستند دین شخصی داشته باشند و این همه مسائل مثلا به ان دچار نمی شدند در واقع دین شخصی در مقابل ورود به عرصه عمومی و مشکلات و ناموفقیت¬هایی که احساس می¬کنند در حضور عرصه دینی باعث چنین واکنشی شود.
حفظ دین شخصی در مقابل ورود به عرصه عمومی و در واقع مشکلاتی که فکر می¬کنند حضور دینی در عرصه عمومی ممکن است ایجاد کند. و من فکر می کنم این یک مساله واکنشی است و تحلیلی از آموزه های دینی ما نیست . قصد من در اینجا طرفداری از نظریه یا دین یا آموزه خاصی نیست. به محض اینکه یاران وی اعلام می کنند که ما هستیم حجتی ،حاصل می شود. دیدارها و نامه هایی که از کوفه به سمت امام حسین (ع) می آید به گونه ای است که مسولیت آور است. و تا لحظه ای که امام این مسیر را مسدود نمی بیند این تکلیف کماکان بر گردنشان است. توجه داشته باشید که امام پرهیز کامل دارد از اینکه خودش از جانب خودش بخواهد درگیر جنگ شود. و تا جایی پیش می رویم که  تکلیف اقامه عدل بر اساس مبانی ارزشی یک جامعه دینی ناممکن است اما همچنان این تکلیف بر عهده اوست به عنوان حفظ عزت ایمان یک فرد مسلمان. و جدای از مسایل خلافت و حکومت و امثال این ها ، امکان زندگی در جایی که حریم زندگی سالم دینی شخصی را برای او به رسمیت نمی شناختند ممکن نبوده. و در موقعیتی قرار گرفته که سکوت و زندگی در جایی به دور از مرکز خلافت را از وی نمی پذیرفتند و باید مشخصا آنها را تایید می کرده. در شب عاشورا امام حسین برای چندمین بار بیان می کنندکه وظیفه ای که برای اقامه جامعه عدلی با چند هزار نفری که با ایشان همراه شده بودند، داشتند دیگر برقرار نیست و بیعت را برمی دارند به این معنی که در حال حاضر آن وظیفه به عهده ما نیست. الان تصمیم گیری به عهده خودتان است و میگویند که شما اتفاقا وظیفه خود را انجام داده اید و اینجا نمانید، اما من نمی توانم اینجا را ترک کنم چرا که هدف اصلی آنها من هستم. آنها از من تایید می خواهند و من نمی توانم این کار را انجام دهم اما شاید شما بتوانید به جای دور دستی مهاجرت کنید و از دست آنها در امان باشید. ولی ایمان یاران وی در مسیری که با ایشان پیموده بودند انقدر پالایش شده که حتی حاضرند امام را در تصمیم شخصی شان همراهی کنند در حالیکه وظیفه شان نبوده.
آیا امام هم راه گریزی داشتند؟ 
بله تا ظهر عاشورا اما  اولا اگر می گریخت این بازتاب گریختن امام حسین متفاوت بود با بازتاب گریختن ِ خانواده. این ها با هم فرق دارند یعنی یک خرابکاری عظمی کردیم اگر این کار را کردیم حالا فرض کنیم اصلن راه هم باز بود یعنی می خواهم بگویم یعنی می خواست بگوید اگر راه هم باز بود و بگریزی خیلی ماجرا فرق می کرد خیلی نقض قرض کرده ایم دیگر فکر می کنم حتی اگر کوچه باز می کردند که امام حسین برود دیگر بعید بود حالا فرض کنید اصلاً با خانواده هم می خواست برود فکر کنید منتهی می شد به اینکه بله ما حسین را جلویش را گرفتیم و فرار کرد از این عرصه. چه اتفاقی می افتاد؟ حالا کجا برود؟ شما قدم بعدی را ببین. که خیلی شناخته شده است که هر جا برود باز همین وضعیت است. همین جا همین کار همین مسئله باید تمام شود، مسئله باید تمام شود یعنی باید روشن شود.البته تا ظهر روز عاشورا ما دو نفر را داریم. فردی با غلامش میاید اذن میگیرد از امام حسین. می گوید من بیعتم با شما تا وقتی بود که فکر می کردم فایده دارد اما الان ماجرا به جایی نمی رسد و میزنه و مجروح می شود و ولی خودش و غلامش فرار می کند و هست و این نقل شده از واقعه ی عاشورا ، خیلی هم بود که کسی همچین کاری کرد ولی برای خودش خیلی مایه ی حسرت شد تا پایان عمر چون گفت که ... "دو قدم مانده بود" به وصال و این خیلی حسرت دارد که فردی تا این لحظه حضور داشته باشد و بعد حسرت این را بخورد که الان اگر من مانده بودم چه بود و الان که زندگی دو روزی بیشتر کردیم، چه اتفاقی افتاد، بگذاریم. وارد آن لایه از بحث نمی شوم ما در همین لایه می مانیم وگرنه در آنجا نکات بسیار مهمی هست. آمدند در این شهر، شهر سردرگمی هم بود. در این دو سه هفته ی اخیر مشکلات و مسائل بدی در این شهر رخ داده است. جبهه بندی های داخل همین شهر اتفاق افتاده. حاکمیتی با تندی و درنده خویی تمام خودش را تثبیت کرده و اجازه ی تکان خوردن در این شهر نمی دهد . رعب بر این شهر حاکم است. افراد مجبورند خودشان را جور دیگری، آن طور که نیستند نشان بدهند. مجبورند خودشان را همراه نشان بدهند. چه کسانی که همراه هستند و چه کسانی که همراه نیستند اما چاره ای جز این نمی بینند در یک همچین وضعیتی و گفتند که به استقبال این کاروان بروید و شنیده اید باقی ماجرا را.. ولی تا به اینجا به نظر من یک اشتباه استراتژیک بدی را حاکمیت کرد که آن هم انتقال این افراد به شهرها بوده ولی خب شاید بگوییم تا کوفه اش چاره ای نبود. شهری بود که  از همین شهر آمده بود و غیر طبیعی نبود که از همین راه برگردد. استراتژیک اشتباه کردند. این ها از لحظات مهم تاریخ است. دوستان یه مقدار اگر با تاریخ بیشتر آشنا شوید، یک عده اصلا آمده اند استخراج کرده اند. دیدید یک کتابی بود زمانی: تاریخ بیخردی. دیدید یا خوانده اید حتماً. نظیر این هست که کجا لحظات حساس مهم در رقم زدن تاریخ بوده که اگر این سمت یا سمت ِ دیگر تصمیم گرفته می شد، دو جور ممکن بود حوادث رخ دهد و شکل بگیرد. جالب است بروید از عهد باستان جلو بروید، بعضی ها آمده اند این ها را گردآوری کرده اند . این ها می شود لحظات تعیین کننده در رقم خوردن مسیر ِ تاریخ به یک سمتی. چهار تا عبدالله بودند که با دستگاه خلافت وقت مخالفت داشتند: عبدالله ابن عمر، عبدالله ابن زبیر، عبداارحمن ابن ابوبکر و اباعبدالله و این ها شاخص بودند در مدینه و مشخصا مخالف بودند و حداقلش این است که دو تا از اینها یعنی امام حسین (ع) که منجر به داستان ِ این پیام شد و دوم عبدالله ابن زبیر که خب تا سال 72 یعنی 12 سال بعد نه فقط منطقه حجاز بلکه عالم اسلام نیز با این ماجرای قیام زبیر و ماجرای تصرف حجاز و بعد هم عراق و جاهای دیگر بسیار تحت تاثیر قرار گرفتند. پس خیلی هم موثر بود. در چنین وضعیتی این کاروان کوچک یک کار بزرگ باید انجام می داد واقعا اگر همانجا برگردانده بودند منتقل کرده بودند دوباره به مدینه . یا برگردیم با نگاه متفاوتی نگاه کنیم با نگاه محاسبه گر. جمعیت حداکثر صد و خرده ای نفر. گفته می شود که 72 نفر شهید در این حادثه است و اگر شمارش کنید بیشتر هم ممکن است بشود. یکی از دوستان میگفت من هر طور حساب می کنم از 100 نفر کمتر نمی شود. ممکن است بعضی از اینها اسم ها مشابه است یا به جای همدیگر ذکر کرده اند. مگر اصلا کلا چقدر است ماجرا، یک شورش کوچک در یک گوشه ای از جهان اسلام هم نیست. آن هم در این سرزمین دورافتاده. یعنی می خواهم بگویم که خفه کردن و بستن این ماجرا خیلی کار ساده ای به نظر می رسد. اگر این ماجرای انتقال اُسرا هم نمی بود این تاثیر عظیم را یقینا این حادثه نداشت. یک اشتباه استراتژیک بزرگ و لحظاتی که یک تصمیم گیری ، حکومت سرمست است و می خواهد به رخ بکشد ، یکی از این رجزهایی که می دانید 84 رجز نقل شده، 8 تا از جانب سپاه مقابل است بیشتر از جانب سپاه امام حسین و اینها است. اینها نشانه سرمستی و نمایش قدرت بود. این سرمستی کار داد دستشان. نفهمیدند چه کاری دارند انجام می دهند. می توانستند برگردانند مدینه. قطعا این تاثیر عظیمی که عاشورا پیدا کرد را پیدا نمی کرد. انتقال دادند به کوفه از این لحظه مخصوصا با خطبه هایی که زینب کبری است یا خطبه ام کلثوم. در اینکه خطیب چه کسی هست اختلاف نظر است. مهم نیست. مهم این است که یک خطبه ای در آنجا دارد به صورت عمومی ایراد می شود و این خطبه یکدفعه این شهر را در وضعیت بحرانی قرار می دهد. طوری می شود که برای خودشیرینی و اینکه پیش چشم حاکم بتوانیم محبوب واقع شویم. این عوامل هست ولی شهر ناراحت است شهر معلوم نیست چه واکنشی نشان خواهد داد. با فاصله کمی منتقل می کنند به سمت شاه، درنگ درنگ طولانی نیست. یک مسیر طولانی نزدیک 900 کیلومتر در پیش بود. یک مسیری بود20 تا 35 تا منزل. جالب است که هر کدام از این منزل ها یک واکنش داده و خیلی جالب است. چون منهای اینکه با یک نقطه جغرافیایی یک واکنشی نسبت به یک حادثه گره می خورد نشان دهنده روحیات متفاوت و جامعه شناسی اجتماعی است. در شهرهای اندکی در مجموع با استقبال گرم مواجه شدند ولی در غالب شهرها ترجیح کاروان این است که خیلی توقف نداشته باشد سفر سختی بود. مجموعا از مدینه اگر حساب کنیم حرکت رفت و برگشت خاندان امام حسین(ع) نزدیک 4500 کیلومتر طی کردند. شهرها متفاوت هستند، مثلا در بعلبک استقبال خیلی گرمی بود. بعلبک از آخرین منازل قبل از دمشق بود. بعلبک یکی از شهرهای با سابقه تشیع بود. تکریت که اهل سنت متعصبی داشت واکنش منفی در قبال کاروان داشت. پس نمی شود حدس زد هرکدام از منازل چه اتفاقاتی افتاده است. مجموعا انتقال یک پیام آن هم با یک قوس عجیب و غریب روی نقشه بین 20 تا 35 منزل است. و این واقعه که در گوشه ای اتفاق افتاده بود ناگهان علنی می شود. این مکان را خود امام حسین در دست نداشت. اگر ماجرای اسارت نبود فارغ ازینکه آیا تمام این ها با دقت پیش بینی شده بود و اصلا برنامه ریزی شده بود یا مثلا با علم امام دانسته شده بود یا خیر –یعنی به عنوان ثمره و نتیجه عرض می کنم نه به عنوان خواستگاه قضیه -ثمره اش این بود که قیامی بتواند طوری اتفاق بیافتد که با فاصله تاریخی طولانی و با فاصله سرزمینی خیلی طولانی یک واقعه تاثیرگذار باشد. حتی سرکوب و یا حتی شورش هم نبود . این را با قیام زید مقایسه کنید. زید تمام عراق و بخشی از ایران را درمی نوردد و از زیر حکومت بنی امیه خارج می شود. این را با قیام یحیی قیاس کنید –امامزاده یحیی هم زیارت کننده شیعه امامیه دارد هم شیعه زیدیه و هم اهل سنت دارد- قیام یحی کجا و کربلا کجا؟ یا حتی قیام بنی حسن که زمان منصور اتفاق افتاد و از حسنی ها بودند، ابراهیم و محمد نفس زکی که عالم اسلام را تکان دادند. حجاز و عراق و ایران را خارج کردند. قیام بنی حسن داشت چیز عظیمی می شد و اگر اشتباه محاسباتی بین دو روز نبود و دو برادر قرار بود درست در یک روز اعلام خروج کنند ولی یک فاصله افتاد و دشمن از این فاصله خوب استفاده کرد و قیام شکست خورد. منصور می خواست از شهر کوفه خلاص بشود و داشت شهر بغداد را مهندسی می کرد برای حکومت که ناگهان دید صد هزار نفر با ابراهیم ابن عبدالله ابن حسن با ضربتی ظاهر شدند. این قیام کجا و قیام امام حسین با 150 نفر در گوشه ای از بیابان کجا؟ اصلا قابل قیاس نیست! عجیب است که این قیام این برد را دارد!
عمل سر بالای نیزه بردن که در عاشورا اتفاق افتاد دومین مرتبه بود که در تاریخ اسلام رخ میداد بار اول در مورد عمر بن حمق خزایی که از یاران حضرت علی (ع) بودند  که بنی امیه اصرار داشت که ایشون در قتل عثمان دخالت مستقیم داشتند به همین دلیل ایشان را به قتل رساندند و بعد سرشان را بریدند و بر سر نیزه زدند ، این عمل بدعت معاویه بود و قبل از این در طول تاریخ اسلام چنین اتفاقی نیفتاده بود. بار دوم هم در مورد امام حسین و یارانشان بود. که با این کار قصد در ایجاد رعب و وحشت داشتند که دیگر از به وجود آمدن چنین  اتفاقی جلوگیری کنند.
فضای شام آن دوران به گونه ای بود که ورود به دین و آشنا شدن با اسلام نزدیک 20سال شاید هم بیشتر از آن میگذشته که کاملا متفاوت با فضای مکه و مدینه و کوفه است، با همین فضای موجود مردم دین آوردند با همین نوع نگاه به اسلام روی آوردند و غیر این چیزی نمی دانستند.
یکی از موضوعات جالب این است که زمانی که بنی عباس روی کار می آید  جماعتی یک نامه ای را مینویسند و برای آنان میفرستند که  در آن نامه اذعان میکنند که ما نمی دانستیم که پیامبر به جز بنی امیه فامیل دیگری هم دارد، برای همین از آن ها فقط حمایت می کردیم.
فضا اين است، همان طور كه دو تا داستان دو تا فضاى ساختارى قبل از نهضت اسلامي در آن زير كار مي¬كند و تقابل ها را شكل مي دهد. اين كه مقابل شامي ها و غير شامي ها بخصوص عراقي ها داستاني است كه از تعصبات نژادي، قبيله اي و خيلي چيز ها در آن دخيل است. فقط يك داستان عقيدتي-كلامي نيست.
به نظر من كلام يكي از رشته هايي از علوم انساني است كه تأثير شرايط اجتماعي-سياسي در آن فوق العاده بالاست.
حتى در خداشناسى و نبوت و داستان عدل هم بسيار آميخته از مسائل اجتماعى-سياسى است. اختتام بگويم من سياسى ترين علم را در علوم انسانى كلام ميدانم. تا در آن تفكر نكنيد شايد جمله من به نظر شما سنگين بيايد. اين كه كلام راجع به خدا و پيغمبر و جهاد و اصول دين است چه ارتباطى به سياست دارد؟ 
در مجلس يزيد در مدتي كه امام سجاد خطبه را ميخواندند اتفاقات عجيبي رخ داد. اين شهر(شام) آسوده بود،حكومت آسوده خيال بود كه حاميان ما همين جا هستند اگر هم قرار بود هرجاي ديگري مسئله زا باشد اينجا ديگر مسئله زا نميشود. اين خطبه از يك طرف هم خيلي غم انگيز است. در مجلسي كه خود يزيد نشسته و فردي را ميفرستد تا به خاندان امام علي بي احترامي كند و مي¬گفتند اين كار ثواب دارد. بلند مي¬شود و اذن مي¬خواهد براي اينكه برود و صحبت كند و فضا جوري است كه با اينكه غالب افراد اين فرد را نمي شناسند اما مي¬گويند كه بگذاريم ببينيم چه مي گويد و همين كافي است. در اين خطبه ميگويند كه به من اجازه ده كه بروم بالاي اين چهارتا چوب! براي منبر خلافت سرو دست مي¬شكستند و اگر كسي خطيب منبر ميشد براي خودش كسي بود، پس جماعت كنجكاو شدند كه ببينند چه مي¬خواهد بگويد و اين خطبه كه من دو تا سه نكته ي آنرا اشاره مي¬كنم؛ بعد از حمد و ثنا،ايها الناس اعطينا ستا و فضلنا بسبع
يك چيز را مردم ميدانند و آن اين است كه چند روز پيش او هم جزو كاروان اسراي خوارج بود و جايگاهش اصلا معلوم نبود و  از امام سجاد  نقل ميكنند:سخت ترين جايي كه شما در اين مسير طي كرديد به خصوص بعد از واقعه ي عاشورا چه بوده؟ ميگويد:الشام،الشام. يعني وارد شهري شديم كه كانون مخالفان است و نه كسي شما را به حساب مي آورد و نه ميدانند سابقه ي شما چيست،بسيار دشوار است. 
از حضرت زينب نقل شده است كه ميدانيد كجا به من سخت گذشت، جايي كه به ما نان و خرماي صدقه دادند، گفتم صدقه بر ما حرام است گفتند چرا؟ مگر شما كه هستيد؟ گفتم ما خانواده¬ي پيغمبريم. تحمل يك چنين مكالماتي واقعا سخت است و به نظرم بالاتر از شهادت، حريم شكني بزرگي است كه اتفاق افتاد.
از اين كه بگذريم، يك جوان بين ١٧ و ١٨ سال با اعتماد بنفس بالا ميرود بالاي منبر و مي¬گويد: ايهاالناس اعطينا ستا و فضلنا بسبع ، شش چيز را به ما دادند و در هفت چيز ما برتريم 
خداوند در قلوب ما محبت قرار داده است.با همین صحبت این سوال ایجاد می شود که کیست که محبت در قلوبمان قرار داده.به نظر من باید تحلیل متن کرد.انسان بسیار هوشمندانه است.
ما تفضیل هم  داده شدیم.نه فقط ما. شش بخشش و موهبت داریم.در هفت مورد برتری داریم که باعث سرآمدی ماست.
فضلنا بأن منا النبي المختار - ما به این تفضیل و برتری داده شدیم که پیامبر مختار از ماست.
بأن منا النبي المختار محمداً و منا الصديق - الان به طور اختصاصی در میان اهل سنت به ابوبکر،صدیق گفته می شود ولی در آن زمان این گونه نبود و همه متوجه میشدند که منظور از حضرت امیر از صدیق کیست.
و منا الطيار - عموی من جعفر طیار است که افراد این ها را می شناسند.
و منا أسد اللَّه و أسد رسوله - اسد الله اول به حضرت حمزه هم گفته می شد ولی بعدا اختصاص داده شو به حضرت امیر.
و منا سبطا هذه الأمة - این روایت هم شایع شده بود که الحسن و الحسین.از ماست دوتا سبط این است. بعد نشان می دهد که در چه وضعیت دشواری...
من عرفني فقد عرفني - کسی که من را می شناسد،می شناسد.
ومن لم يعرفني أنبأته بحسبي و نسبي - اگر کسی مرا نمی شناسد،الآن در حال بازگو کردن حسب و نسبم هستم.
أيها الناس أنا ابن مكة و منى - من پسر مکه و منی هستم(این گفتار فوق العاده ست)
أنا ابن زمزم و الصفا - من فرزند زمزم و صفا هستم.
أنا ابن من حمل الركن بأطراف الردا - من کسی هستم که رکن حجرالاسود را به اطراف عبایش گرفت و داستان قبل از اسلام که حجرالاسود از جایش خارج شده بود و می¬خواستند آن را به جای اصلی¬اش بازگردانند و بین قبیله ها دعوا شده بود و گفتند به سراغ محمد امین برویم تا دعوا حل شود.پیامبر ردا را گذاشتند و گفتند بیایید با هم آنرا برداریم و سر جای خود گذاشتند و تمام شد مسئله ای که میتوانست یک جنگ خونین به راه بیندازد و پیامبر جدا از داستان پیامبری بسیار فرد هوشمندی بود و بسیار انسانهای قابل توجهی اند. پیامبر در چند جا این هوشمندی را در طی این چند سال نشان داده است که موقعیت را درست میشناسد و درست عمل میکند که بسیار شاهد آن هستیم که در لحظات بحرانی پیامبر چگونه درست عمل کردند که باعث التیام مسائلی میشود که میتواند جامعه را به هم بریزد و مسائل خونین ایجاد کند.
آن کسی هستم که در داستان معراج به استوا و بلندای جهان رفت. همین طور در وصف پیغمبر پی در پی مطرح میکند. تا اینجا فردی خودش را دارد منصوب به پیغمبر میکند. خوب پیامبر در این جامعه مورد پذیرش بوده است و  فضایلش مورد احترام بوده است حالا این را منتقل میکند این توصیفات را به حضرت امیر . یک شخصی که در اینجا با او هیچ میانه خوبی ندارند و دشمن خونی او بوده اند در اینجا و شروع میکنند در باب وصف فضایل حضرت امیر به قدری زیباست این عباراتی که در آنجا به کار میبرد و چیز هایی رو مطرح میکنند که در آنجا غیر قابل انکار است. یعنی جوری غیر قابل انکار است که اینم باز شناخته شده بود که حضرت امیر مطابق این توصیفات بوده است و بودند کسانی که در همین جمع که بتوانند این را گواهی کنند که راست میگوید این فرد . خیلی جالب است این چند جمله تا میرسد به اینکه مطرح میکند این را که من کسی هستم که سرش را از قفا جدا کردند و جوری میشود که دیگه مجلس قابل کنترل نیست . و جالب است که با یک خطبه از ناشناس بودن من عرفنی قد عرفنی و..... شروع کند و در عرض چند دقیقه برسد به جایی که احساس کنند که اگر این ماجرا ادامه پیدا کند دیگه معلوم نیست که بشود دیگه کنترل این مجموعه را در اختیار داشت . و میدانید که گفته اند که دستور میدهند که موذن ها اذان بی وقت بدهند و البته این کار علامت بود . چون میدانید که زمانی که یک حادثه بزرگی اتفاق بیافتد و یا مثلا یک وضعیت دشواری باشد اذان بی وقت گفته میشود و بعد دوباره شروع به سخن میکند به ادامه سخنرانی به گونه ای که این دفعه رئیس حکومت را مورد خطاب قرار میدهد که ای یزید این محمدی که الان داری بالای منبر نامش را میبری ، این  پدر من است یا پدر تو ؟؟؟ 
من میخواهم این را بگویم تمام این منازلی که یک به یک طی شده است از کوفه تا شام ، انصافا یک کاری را این داستان اسارت موفق شد انجام بدهد . خیلی نکات آموزنده ای را در خود دارد . نه تنها در آن داستان قیام داستان آموختنی زیادی وجود دارد بلکه در جای جای این داستان اسارت این نکات آموختنی است که من میخواهم بگویم که از منظر یک نهضت شناسی آن نه تنها دینی وجود دارد . و این امر نشان میدهد که چرا یک همچنین نفوذی این پیام پیدا کرد . به عنوان جمله اخر جمله را طرح میکنم البته در جاهای دیگر بنده آن را طرح کرده ام با این عنوان که  ما درباره تاریخ اسپانیا درباره اندلس کار میکردیم در دهه 70 ، حدود دو سال کار میکردیم که منجر شد به چند تا چیز من جمله کتاب و یک مستند 6 قسمتی که پخش شد  در تلویزیون . ما کار تحقیقاتی انجام میدادیم و یک گروه فیلم برداری که من مجبور شدم که توی این 8 هزار فرم همراه باشم با این گروه 4 نفره که فیلم برداری میکردند . به خاطر اینکه اگر ما این کار را نمیکردیم معلوم نبود که از کجا فیلم و عکس را پیدا میکردند .برای همین یک ماه تمام درگیر بودیم . دو سال و نیم هم تدوین ان طول کشید و در نهایت به شکل خیلی بدی پخش شد و دلیل این حذف به دلیل قیمت شکنی این فیلم بود به گونه ای که کلش در  خارج از ایران فیلم برداری شده بود .
در آندلس ما شیعه اصلا نداریم و عمدتا اهل سنت هستند و مالکی هستند. بنی امیه بعد از اینکه منتقل شد به شرق مملکت اسلامی حدود صد تا دویست سال دوباره حکومت کرد در آندلس. دو دربار داشتیم و بعد که فاطمی ها آمدند شد سه تا دربار و سه تا خلیفه: دربار بغداد، دربار کردوا و بنی امیه. پایان یافتن بنی امیه هم با یک شورش اتفاق  افتاد که دلایلش خیلی آموزنده است. نشد که یک آموزه اسلامی به نام برابری نژادها و در آنجا شکل بگیرد. همان مشکلی که در ایران پیش آمد حالا در آندلس با سه چهار مذهب  و دین خیلی سیاست حماقت آمیزی بود. زمام داران فقط بایستی عرب می بودند حتی تا فلان قبیله خاصش هم مشخص می کردند.  معلوم است که بقا نمی تواند یافت. درصورتی که فتح اسپانیا مقدار زیادی اش با بربرها صورت گرفته بود که کسی آدم حسابشان نمی¬کرد. لذا در آنجا یک نظامات سیاسی پایداری را نتوانستند برپا کنند. البته هشتصد سال دوام اورد از ورود تا خروج. یکی از تاریخ نگاران میگوید پس از بنی امیه دیگر کسی خودش را رغبت ندارد که منتسب به بنی امیه بکند. و لذا آدم فکر میکند آنجا جوری عمل کرده اند که منفورند وکسی خودش را منسوب به آنها نمی کند به خاطر فاجعه کربلا...  نویسنده اهل سنت مالکی تند است، آن منطقه چند هزار کیلومتر با کربلا فاصله دارد و به لحاظ زمانی هم چند صد سال بعد است. 
تاثیر و برد این قیام تا کجا و چه جوری است... و خودش را تا امروز به ما رسانده ولو که ما در لابلای حجاب ها داریم این نور بازهم خودش را آشکار می کند. و هنوز حرف برای زدن دارد.


   


نظرات کاربران
سخنران : دکتر علیرضا گرشاسبی، دکتر فرشاد مومنی
زمان : 

پنج شنبه 31 فروردین 1403 ساعت 14 الی 16


مکان : 

موسسه مطالعات دین و اقتصاد 

https://www.skyroom.online/ch/moassesse/institute-of-religion-and-economic

دیدگاه های روز
نظرسنجی
تقسیم سازمان مدیریت و برنامه ریزی به 2 معاونت برنامه و بودجه و سازمان امور استخدامی: